مجموعه بازیهای ویدیویی مارولز اسپایدرمن (Marvel’s Spider-Man) استودیوی اینسامنیاک گیمز (Insomniac Games) چه میراثی را با خود حمل میکنند که موفقیت بازی بعدی انتقامجویان به حفظ آن وابسته است؟ در این مطلب این پرسش را از پایه و اساس واکاوی میکنیم.
سال ۲۰۰۸ بود که رابرت داونی جونیور (Robert Downey Jr) برای اولین بار در نقش تونی استارک در فیلم آیرون من (Iron Man) یا همان مرد آهنی ظاهر شد. این فیلم جدا از اینکه یک اثر درجهیک به شمار میرود، در نوع خود ثابت کرده که تاکنون یکی از تاثیرگذارترین فیلمهای قرن بیست و یکم هم بوده و راه را برای بزرگترین فرنچایز سینمایی و تلویزیونی (حداقل در این دهه) یعنی دنیای سینمایی مارول یا به اختصار MCU هموار کرده است. سکانس پساتیتراژِ آیرون من هم به عنوان تیزری برای عناوین آینده عمل کرد. چرا که نیک فیوری (با نقشآفرینی ساموئل ال. جکسون) به استارک خبر میدهد که او بخشی از یک جهان بزرگتر است.
در آن زمان، گردهمایی انتقامجویان حتی برای افرادی که وظیفه نوشتن این فیلمها را بر عهده داشتند، چیزی بود که به خیالشان هرگز اتفاق نمیافتاد. با این وجود با ساخته شدن فیلمهایی بر اساس هر یک از ابرقهرمانان نظیر کاپیتان آمریکا، ثور و هالک یک ارتباط بیسابقه در میان این دسته از آثار شکل گرفت و سپس همه اینها به معرفی همان چیزی که قبلا غیرقابل تصور بود، ختم شد: اونجرز یا همان انتقامجویان. فیلم Avengers محصول سال ۲۰۱۲ میلادی همزمان که یکی از موردانتظارترین فیلمهای سال بود، عدهای را هم نگران کرده بود که مبادا در داستانگویی مختص به هر کاراکتر زیادهروی کند و در پرداخت شخصیتها خود را گم کند. البته که این نگرانی کاملا بهجا بود. زیرا چندین سوپراستار که هریک نقش ابرقهرمانهای محبوب و دوستداشتنی را بازی میکردند، اکنون قرار بود تا با یک قصه به هم گره بخورند.
در نهایت اما این فیلم توانست بسیار موفق ظاهر شود. در واقع پنج فیلمی که تا پیش از اونجرز اکران شده بودند (آیرون من ۱ و ۲، هالک شگفتانگیز، ثور و کاپیتان آمریکا) به اندازه کافی به شخصیتها و بخشهایی مهم از داستانگویی انتقامجویان پرداخته بودند و فیلم اونجرز هم بدون مشکل در پرداخت اختصاصی هر یک از آنها، توانست به موفقیت بزرگی دست یابد و تا به امروز، به عنوان یک الگو در نحوه ساخت یک فیلم با جهانی پیوسته و متصل، شناخته میشود.
این در حالی است که دیگر افراد و کمپانیها هستند که سعی داشتهاند همین کار را در رسانههای دیگر انجام دهند و در میان همهشان تنها تعداد کمی موفق بودهاند و هیچیک به موفقیتی در حد و اندازه مارول حتی نزدیک هم نشدهاند. بنابراین منطقی است اگر بگوییم که وقتی مارول تصمیم گرفت تا منابع و هزینه بیشتری را به بخش بازیهای ویدیویی اختصاص دهد، میدانست که بهترین راه برای ساخت آن یک جهان یکپارچه بود. نمونه موفق آن را هم میتوان در بازیهای مرد عنکبوتی استودیوی اینسامنیاک دید؛ آثاری با روایت خارقالعاده که خط داستانی تازهای را برای قهرمانان و ابرشرورهای نمادین سری ایجاد کرد و طرفداران اسپایدی را به ستایش وا داشت.
بازیهای اسپایدرمن استودیوی اینسامنیاک گرچه تا حدودی رویکردی برخلاف MCU را در پیش گرفته بودند اما همچنان بازی کردن در نقش پیتر پارکر و مایلز مورالز را به شیوه خاص خود پیاده کرده بودند که بسیار هیجانانگیز بود. با این حال پس از دو فیلم حماسی Avengers: Infinity War و Avengers: Endgame که به ترتیب در سالهای ۲۰۱۸ و ۲۰۱۹ اکران شدند، هواداران مشتاق یک بازی ویدیویی با این حال و هوا بودند. تنها یک سال بعد، یعنی در سال ۲۰۲۰ بود که بازی اونجرزِ کریستال داینامیکس را دریافت کردیم. گرچه این بازی تاحدودی بخش تکنفره قابل قبولی را ارائه میداد اما همچنان مشخص بود که از تجربههای دنیای سینمایی مارول در ساخت یک اثر موفق درس نگرفته است.
مارولز اسپایدرمن مملو از ارجاعات و ایستراگها به یک دنیای بزرگتر بود و در نقطه مقابل بازی انتقامجویان را داشتیم که در یک دنیای کاملا متفاوت جریان داشت. حقیقتش را بخواهید عدم پیوند داستان این دو بازی یک اتفاق خوب تلقی میشود، اما چرا باید در ساخت بازی اونجرز عجله کرد آن هم در حالی که میشد ابتدا بازیهای مختص هر ابرقهرمان تا آن لحظه ساخته شود. نتیجه اینکه مخاطب هم با خود میگفت چرا اصلا باید به این نسخه از تونی استارک یا ثور اهمیت بدهم؟ البته که فقدان یک شاکله و پایه، ریزترین مشکل بازی بود.
در عوض اولین بازی مرد عنکبوتیِ اینسامنیاک هر آنچه که بازیکنان از یک بازی ابرقهرمانی میخواستند را در خود داشت. داستانی مستقل و تکنفره، یک گیمپلی که در طول بازی کاملتر میشد، نقشه ای عظیم که گشت و گذار در آن لذتبخش بود و همهی اینها در حالی بود که سازندگان به هیچ عنوان برنامهای برای تبدیل آن به یک اثر لایو-سرویس نداشته و از گیمر انتظار پرداخت و خریدهای درونبرنامهای برای رسیدن به سودآوری بیشتر نداشتند.
بدین ترتیب، مرد عنکبوتی نقطه مقابل بازیهای این دست را ایفا کرد و با انجام این کار، بیش از پنج سال بعد همچنان جذاب باقی ماند و با دنبالههایی که مدتی بعد از آن منتشر شد حتی به اوج بیشتری هم رسید. این سری بازیها در حالی به موفقیت رسیدند که یک جهان مشترک را گسترش دادند و به طور شایسته در راستای میراث سه فاز اول MCU قرار گرفتند. در همین حال انتقامجویان با عدم تمرکز و سوء مدیریتی که داشت، در بدترین لحظات خود بیش از یک بازی ویدیویی به یک نرمافزار که قصد دارد جیبهایتان را خالی کند، شبیه بود.
در حالی که چیزهای زیادی برای گفتن در رابطه با آنچه مارولز اسپایدرمن (Marvel’s Spider-Man)، مارولز اسپایدرمن: مایلز مورالز (Marvel’s Spider-Man: Miles Morales) و مارولز اسپایدرمن ۲ (Marvel’s Spider-Man 2) درست انجام داده و انتقامجویان (Marvel’s Avengers) اشتباه انجام داده، وجود دارد اما الآن بیشتر از هر زمان دیگری شفاف است که مارولز اسپایدرمن باید به سنگ بنای دیگر بازیهای مارول (به طور خاص اونجرز) تبدیل شود.
این موضوع به طور دقیق در رابطه با هر بخش از بازی نظیر نحوه روایت داستان، چگونگی توسعه و پرداخت شخصیتها و فضاپردازی و جهانسازی صادق است. مهمتر از همه اما این موضوع نحوه اجرای بازی را هدف قرار میدهد. اینسامنیاک به خوبی حس تاب خوردن در میان آسمانخراشهای نیویورک و بالا رفتن از دیوارها و آپارتمانها را در این سری گنجانده است. این موارد به راحتی قابل انتقال و استفاده برای دیگر ابرقهرمانان هم هستند. برای مثال تواناییهای جدید پیتر در بازی مارولز اسپایدرمن ۲ نظیر استفاده از سیمبیوت و پرواز با وب وینگز، مستقیما با شخصیتهای دیگر مارول همخوانی دارند و برخی از این مولفهها میتوانند در بازیهای آیرون من یا دکتر استرنج استفاده شوند.
با این حال، بهطور دقیقتر در بخشی از اسپایدرمن ۲ که کنترل شخصیت ونوم را به دست میگیرید، همزمان که دشمنان را به در و دیوار میکوبید و پرشهای خیلی بلند انجام میدهید، این بازی به شما یادآور میشود که یک بازی فوقالعاده با محوریت شخصیت هالک شگفتانگیز تابهحال تا این اندازه قابل دست یافتن نبوده است. در این بخش از بازی به معنای واقعی کلمه احساس میکنید که نیرویی غیرقابل توقف هستید و گرچه مرحله ونوم خیلی سریع به پایان میرسد اما تجربه شدیدا رضایتبخشی را به گیمر هدیه میدهد. پس اگر اینسامنیاک توانسته با یک گیمپلی مختصر چنین چیزی را به تصویر بکشد، فکرش را بکنید که یک تیم بااستعداد با این هسته گیمپلی چه اثر معرکهای میتواند بسازد.
متاسفانه اما همانطور که میدانیم، تیم اینسامنیاک نمیتواند همه بازیهای مارول را خودش بسازد. این مساله از هر زاویهای که به آن نگاه می کنیم غیرممکن است. شاید با خود بگویید اگر استودیو به گونهای باشد که پس از رسیدن به طرح اولیه بازیها را برونسپاری کند و توسعه و تولید بازیها را به استودیوهای دیگر بسپارد ممکن است کار تا حدی پیش برود. نه! در این صورت قطعا کیفیت این آثار شدیدا کاهش مییابد و این بدان معناست که دیگر بازیهایی باکیفیتی نظیر مرد عنکبوتی را دریافت نخواهیم کرد و آن حس خاص بودن از بین میرود. البته که این همان جایی است که مارول گیمز (Marvel Games)؛ ناشر وارد صحنه میشود.
زمانی که دنیای سینمایی مارول در دوران اوج خود به سر میبرد، چیزی که هر فیلم را بسیار جالب و موردانتظار میکرد، این بود که در عین نظارت مارول بر پروژه و هدایت فیلم به سمت و سوی ساخت اثری که به اتفاقات بعدی MCU گره بخورد، سازندگان همچنان میتوانستند به معنای واقعی کلمه یک فیلم بسازند. اثری که هم المانها و اسطورهشناسی و منطق خاص خودش را داشت و هم رگههای ابرقهرمانی مارول را حفظ میکرد. ثور را داشتیم که اثری فوقالعاده درمورد خدایان نورس بود و از سوی دیگر با «کاپیتان آمریکا: سرباز زمستان» یک داستان جاسوسی نفسگیر را از نظر میگذراندیم. این هم در حالی بود که بازیگران همه این فیلمها باری دیگر برای نبرد با اولتران در یک عنوان بلاک باستر و پاپ کورنی دور هم جمع میشدند.
اکنون مارول گیمز هم باید به دنبال تکرار همان چیزی باشد که استودیو فیلمسازی مارول تا پیش از این انجام داده است. اگر این کمپانی قصد دارد یک جهان مشترک را گسترش دهد و بازیهایی با حضور دیگر ابرقهرمانان بسازد، باید تمام تلاشش را در نزدیک شدن به این واقعه به کار بگیرد. دستاوردهای مارول و سازماندهی دقیقی که میان وابسته بودن پروژههای مختلف به یکدیگر به وجود آورده بود مرکز اصلی MCU به شمار میرفت. اینگونه تماشاگران از درجهی «طرفدار مرد آهنی یا کاپیتان آمریکا بودن» به درجهای رسیدند که بهطور کل طرفدار مارول شدند. آنها هر فیلم را به انتظار فیلم بعدی میدیدند و این روند باعث میشد تا رسیدن به هر فیلم Avengers بیاندازه هیجانانگیز باشد.
کاملا منطقی است اگر بخواهیم برخی از متفاوتترین تلاشهای مارول در فضای بازیهای ویدیویی که البته نتیجه خوبی هم گرفتند را حاصل کار استودیوهایی مثل کریستال داینامیکس (Crystal Dynamics)، فایراکسیس (Firaxis) و ایدوس مونتریال (Eidos-Montréal) بدانیم. خیلی خوب است که این سازندگان میتوانند تخصصشان در ژانرهای متفاوت را برای قهرمانان مارول به کار بگیرند و بازیهای گوناگون جذابی را توسعه دهند. با این وجود اگر این بازیها با یکدیگر هماهنگ شوند (مانند فیلمهای مارول) میتوانند نتایج خارقالعادهای را چه برای گیمرها و چه برای سازندگان رقم بزنند. برخی از این آثار مثل میدنایت سانز (Midnight Suns) و گاردینز آو گلکسی (Guardians of the Galaxy) یا همان نگهبانان کهکشان این کار را بهتر انجام میدهند و این در حالی است که مارولز اونجرز با برخی از نمادینترین شخصیتهای کمیکها و فرهنگ عامه نتوانست مخاطبان زیادی را به سمت خود جذب کند. امیدوارم موفقیت فرنچایز Spider-Man اینسامنیاک به عنوان یک زنگ خطر برای مارول گیمز عمل کرده باشد. چرا که این بازی نقشهاش در طراحی یک دنیای یکپارچه را به صورت عالی و به همان روشی که سری بتمن آرکهام بیش از یک دهه پیش انجام داده بود، پیادهسازی کرد. پس چه دلیلی دارد که از آن سرمشق نگیریم و شاهد استفاده آن در بازیهای آینده این کمپانی نباشیم؟
استودیوی مارول در بهترین روزهای خود ابتدا بر خلق یک فیلم عالی و در محله دوم، یک جهان تمرکز داشت. یک جهان و یونیورس بدون فیلمهای معرکه وجود نخواهد داشت و اگر مارول گیمز میخواهد خود را به عنوان یک غول ویدیوگیمی ثابت کند، حداقل باید نیمنگاهی به این مساله داشته باشد. هیچ نیاز نیست که تک تک بازیهای مارول در یک جهان روایت شوند اما مارول میتواند با سر و شکل دادن به یک دنیای واحد، یک شالوده قوی برای بازیهایش بنا کند.
به هماناندازه که آیرون من با ترجمه مستقیمِ محبوبترین صفحات کمیکهایمان به درون سینما جان گرفت و موفق شد تا اساس یک دنیای مشترک را بچیند، سری بازیهای اسپایدرمن استودیوی اینسامنیاک هم با جان بخشیدن به این شخصیتها و روایت قصهای بیاندازه درگیرکننده برای آنها، قدرت خود برای ساخت دنیایی بزرگتر از آنچه فکرش را میکردیم، به کار گرفتند. گرچه هر یک از فیلمهایی که بعد از آیرون من منتشر شدند، حسی شبیه به آن اثر را تداعی نمیکردند اما سازندگان درک واضحی از آنچه که اولین فیلم دنیای سینمایی مارول را موفق کرد، در سر داشتند. به همین ترتیب حتی اگر مارول گیمز نمیخواهد که جهان بههمپیوستهای را ایجاد کند که چندین بازی مختلف از استودیوهای گوناگون را شامل شود، باز هم باید نگاهی به برترین مولفههای فیلمهای مارول و بازیهای اینسامنیاک داشته باشد. مارول گیمز باید به همان اصلی تبدیل شود که نظارت خود بر بازیهای مختلف را آغاز کند و مطمئن شود اثر بعدی ابرقهرمانیای که تولید میشود جای مواجهه با شکستی مثل مارولز اونجرز، مثل مارولز اسپایدرمن به یک موفقیت بدل میگردد.
در حال حاضر میدانیم که بازی ولورین (Wolverine) توسط استودیوی اینسامنیاک در دست ساخت است. استودیوی موتیو (Motive) هم تولید یک بازی با محوریت شخصیت آیرون من را آغاز کرده است. یک بازی دیگر با محوریت شخصیتهای بلک پنتر و کاپیتان آمریکا توسط Skydance New Media روانه بازار خواهد شد و EA هم یک بازی دیگر از بلک پنتر را در دستور کار قرار داده است. فعلا میدانیم از میان تمام این بازیها، تنها ولورین است که دنیای مشترکی با مارولز اسپایدرمن دارد و امیدواریم باقی این آثار هم از موفقیت گذشته MCU و اینسامنیاک درس بگیرند. این میتواند یک گام بزرگ برای بازیهای ویدیویی مارول باشد و اینچنین شاید دفعه بعد که یک بازی ویدیویی با محوریت انتقامجویان منتشر شد، مطمئن باشیم اثری که در دست داریم سزاوار قدرتمندترین قهرمانان زمین باشد.
source