خانواده، یکی از سوژههای مورد علاقه بهروز شعیبی است، چیزی که از «دهلیز» تا «بدون قرار قبلی» و تا «آغوش باز» همه آثار رنگ و بوی خانوادگی دارند.
با وجود سوژه ارزشمند، «آغوش باز» با آثار قبلی کارگردان بسیار متفاوت است، آنقدرکه مخاطبی که به اعتبار نام شعیبی به دیدن فیلم آمده هیچ شباهتی میان فضای اثر با کارهای قبلی او نمیآید.
«آغوش باز» به شدت از نظر فیلمنامه و شخصیتپردازی فقیر است، گرچه فیلم حول برگزاری یک کنسرت روایت میشود، اما انگار معلق است و قبل و بعدی ندارد.
از سوی دیگر شخصیتها بُعد و عمق ندارند و مخاطب با آنها همراه نمیشود. نه خودشیفتگی و پول پرست بودن شادی باورپذیر است و نه طنز کلام محسن کیایی، زهره ناگهان از غیب میرسد و حسن معجونی یکدفعه پیدا و یکدفعه غیب میشود.
بعضی از مسائل و بخشهای فیلم کاملاً غیرمنطقی است، مثل آنقدر خلوت بودن خیابانهای تهران وسط یک روز کاری و رفت و برگشت مداوم برای گرفتن یک هارد و باز هم باقی ماندن زمان زیاد تا ساعت اجرا چیزی که اصلا پذیرفتنی نبود، بازی بازیگران در «آغوش باز» ضعیف است و شاید تنها کاراکتری که بازی قابل باور دارد شخصیت کودک قصه به نام «نفس» است.
با این همه «آغوش باز» نکات مثبتی هم دارد و یکی از پررنگترین آنها سیاه نبودن فضای اثر است در زمانی که برخلاف نیاز جامعه آثار خانوادگی سینمایی و نمایش خانگی در دام موضوعات سیاه و تکراری از قبیل خیانت، طلاق، تجاوز و… افتادهاند.
شعیبی، داستان یک خانواده معمولی را روایت میکند، خانوادهای مثل همه خانوادهها که یکدیگر را میان روزمرگی، تکرار و گذر زمان گم کردهاند و حالا نیاز به تلنگری دارند تا این عشق و این احساس نو شود، اتفاقی که این روزها و میان سرعت دنیای آمیخته با فضای مجازی برای خیلی از خانوادهها میافتد.
وجود «امید» در فیلم «آغوش باز» وجه مثبت دیگر این اثر است که باعث میشود مخاطب با حال خوش از سینما خارج شود.
پرداخت درست به خانواده و ساخت آثار خانوادگی سالم، نیاز سینمای ما است که گویا کسی علاقهای به توجه به آن ندارد و از این نظر فیلم «آغوش باز» از شعیبی، کار ارزشمندی است؛ سوژهای خوب با پرداخت نه چندان مناسب.
انتهای پیام