عطا الله مهاجرانی طی یادداشتی برای روزنامه اعتماد نوشت: درباره نامه فائزه هاشمی سخن بسیار گفته شده، مقاله نوشته شده و برخی چهرههای سیاسی مشهور مصاحبه کردهاند. به گمانم شایسته همین است!
چرا این نامه اهمیت دارد؟
یکم: نامه را فائزه هاشمی نوشته است.
دوم: این نامه در زندان به تاریخ شهریور ماه ۱۴۰۳ نوشته شده است.
سوم: نامه در موقعیت تشکیل دولت وفاق ملی پزشکیان نوشته شده است.
چهارم: نامه در آستانه سالگرد اغتشاش- اعتراض پاییز سال ۱۴۰۱ مشهور به جنبش مهسا نوشته شده است.
پنجم: نامه به یکی از مهمترین ابعاد روانشناسی سیاسی – اجتماعی ما ایرانیان توجه کرده است.
ششم: نامه با صمیمیت و صراحت و دردمندی نوشته شده است. بدیهی است که نامهای با چنین مشخصاتی میتواند سرفصلی نوین به شمار آید. فائزه هاشمی سخنی را به بهترین وجه ممکن و در مناسبترین زمان مطرح کرده است. بسیاری از کسانی که تجربه زندان داشته و دارند، همان سخن را تأیید میکنند. منتها به دلایلی آنان این سخن بُرّنده و تعیینکننده را در فضای عمومی مطرح نکردهاند. گوهر سخن این است؛ زندانیانی که با داعیه مبارزه با نظام جمهوری اسلامی به زندان افتادهاند. نامهای مشهوری نیز میان آنان هست خود دیکتاتورهایی هستند که بدون تسلط بر قدرت در بیقدرتی ستمگر و دیکتاتورند. بسیار خب، اگر اینان به قدرت برسند چه خواهند کرد؟ در متن یک تراژدی شاهد ماهیت یک کمدی هستیم. به روایت جلال الدین بلخی:
نفس اژدرهاست او کی مرده است
از غم بیآلتی افسرده است…
حال ما با پدیده غریبی رو به رو هستیم؛ افرادی که آلت و قدرت ندارند در زندانند. اما به همبندان مظلوم خود ستم میکنند. فضای اختناق یا حتی به روایت فائزه هاشمی ضرب و جرح و بایکوت و اختناق در زندان به راه میاندازند.
فائزه هاشمی به عنوان استنتاج در انتهای مقاله خود نوشته است:
«در این زندان آموختم که ما مبارزین طبلی توخالی و دیکتاتورهای حقیری بیش نیستیم. سرود آزادی و عدالت میخوانیم و در چرخه زندگی، ستم را بازتولید میکنیم. از دموکراسی و فرهیختگی میگوییم، ولی با زبانی سرکوبگر و طردکننده دیگری بازتولید سلطه و استبداد را رقم میزنیم. در این زندان آموختم سالها و حتی دههها تا نهادینه شدن دموکراسی در خود به عنوان پیشنیاز اصلاح جامعه و حکومت فاصله داریم. در این زندان آموختم که در کنار حقیقت بودن، حتی در زندان و در بین مبارزین راه آزادی هزینه گزافی دارد.»
کسانی که منش و روش زورمدارانه دارند و در جایی از هر جهت محدود که دستشان به افرادی کمتجربه و ضعیف میرسد و ستم میکنند. ادعاهای آنان در دفاع از دموکراسی و مدارا و عدالت و آزادی چقدر و تا چه حد میتواند حقیقی و پذیرفتنی باشد؟ به چشمان اشکبارشان نگاه کنیم یا به دستهای خونآلودشان؟ به هر دلیلی یک زندانی تشخیص میدهد در انتخابات ریاستجمهوری شرکت کند. آن اقلیتی که جلو در ورودی بند زندان راه بندان ایجاد میکنند و افراد را کتک میزنند که نباید در انتخابات شرکت کنند. این اعمال زورشان مبتنی بر کدام اندیشه و منطق و تعامل اجتماعی و سیاسی است؟ سالها پیش محمود دولتآبادی در کتاب «نون نوشتن» چنین روانشناسی سیاسی- اجتماعی را بررسی کرده است. (۱)
شاید همین نامه فائزه هاشمی تا به امروز بهترین گواه نوشته دولتآبادی باشد. دولتآبادی به بهانه کانون نویسندگان و اختلافات و ماجراها و جداسریها در اوایل انقلاب، در سال ۱۳۵۸ بسیار هوشمندانه به ریشه ماجرا پرداخته و از مفهوم
«ریخت ذهنیت هرمی سنتی» سخن گفته است. در تبیین موضع یا ایده کاملا موفق است. مصداق کانون نویسندگان نیز به یاری تبیین ایده آمده است.
نامه فائزه هاشمی روایت دیگری از همین ایده است. عدهای در درون زندان یک هرم تشکیل میدهند و مهم نیست که در اقلیت هستند. مهم این است که چنین هرمی کار میکند. جمعی شبیه گنگ سازمان پیدا میکنند. کاری میکنند که مخالفت با آنان هزینه داشته باشد. زندانی در زندان دیگر تحمل زندان مضاعف را ندارد. بهویژه جوانانی که با امید و آرزو و آرمان به عنوان یا با توهم مبارزان راه آزادی و دموکراسی به زندان افتادهاند در زیر چرخ دنده این گنگها یا کلوها به روایت عبدالحسین زرینکوب در «از کوچه رندان» نفسشان میگیرد. فرد اگر در کمال عمر و تجربه خویش باشد و از سرمایه اجتماعی – سیاسی معتبری بهرهمند باشد به ناگزیر مثل فائزه هاشمی فریاد بر میآورد و از «طبلهای توخالی و دیکتاتورهای حقیر» سخن میگوید.
این مبارزان نخست باید در درون خویش غنا پیدا میکردند. باید نخست از دست خویش آزاد میشدند تا بعد ادعای آزادی ملت و کشور را داشته باشند و گرنه:
ذات نایافته از هستی بخش
کی تواند که بود هستیبخش؟
بگذریم از اینکه این جماعت دچار یک توهم و مالیخولیای غریب بوده و هستند و صد البته جای فائزه هاشمی در زندان نیست!
source