حجت‌الاسلام‌والمسلمین دکتر حسن روحانی چرا و چگونه از ریاست مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام در نیاوران به ریاست‌جمهوری اسلامی ایران درحسن روحانی: آقای خاتمی را زیر بالم گرفتم و او را بردم به بالا، به آسمان! پاستور رسید؟ چرا پس از چندین دوره طرح نام او در فهرست نامزدهای احتمالی ریاست‌جمهوری، بالاخره در سال ۱۳۹۲ در انتخابات دوره یازدهم ثبت‌نام کرد؟ چه شد که با وجود نامزدی آیت‌الله اکبر هاشمی رفسنجانی از صحنه انتخابات کناره‌گیری نکرد و با ردصلاحیت هاشمی، در عرصه ماند؟ این روایت دکتر روحانی از داستان پرفرازونشیب نامزدی او تا ریاست‌جمهوری است که در چند بخش منتشر خواهد شد:

 

گرم خواب بودم. هنوز به سحر ساعتی مانده بود. خواب می‌دیدم: دو بال داشتم. آمادهٔ پرواز بودم. سیدی را دیدم؛ سیدمحمد خاتمی… محزون بود و در خود فرو رفته. خواستم سر صحبت را باز کنم تا او را از حزن بیرون آورم: بگذارید شما را ببرم به بالا، به آسمان!

 

با بال چپم (هر دو دستم به بال بدل شده بود) آقای خاتمی را زیر بالم گرفتم و او را بردم به بالا، به آسمان! به باغی از گل‌های رنگارنگ و بسیار در افق. سید از حزن بیرون آمد. او را از آسمان به سرزمینی پر از گل بازگرداندم؛ سپس به سمت مسجدی روانه شدم. در ورودی مسجد ملخ‌های زیادی را دیدم؛ با بالم آن‌ها را راندم. پیرمردی به من گفت حیف نیست از این بال برای دور کردن ملخ‌ها استفاده می‌کنی! رهایشان کن!

 

از خواب پریدم. سحر شده بود و هوا هنوز گرگ و میش بود. شاید تا زمان نماز صبح هم هنوز فرصتی باقی مانده بود. دقیق به یاد ندارم اما دی‌ماه ۱۳۹۱ بود.

 

یک سال از تیرماه ۱۳۹۱ تا خردادماه ۱۳۹۲ طول کشید تا از فکر نامزدی، به ریاست‌جمهوری برسم. اولین بار بود که نامزد می‌شدم اما اولین بار نبود که دربارهٔ نامزدی‌ام در انتخابات ریاست‌جمهوری فکر می‌کردم یا بیشتر از آن دیگران حرف و حدیث راه می‌انداختند. از سال ۱۳۷۵ تا سال ۱۳۹۲ در هر دوره‌ای به هر بهانه‌ای خبرنگاران و سیاستمدارانی موافق یا مخالف از من به عنوان نامزد محتمل ریاست‌جمهوری ایران نام می‌بردند:

 

در انتخابات سال ۱۳۷۶ به عنوان ضلع سومی در رقابت با آقایان خاتمی و ناطق‌نوری که با وجود فشارهای زیاد، نامزدی را نپذیرفتم،

 

در انتخابات سال ۱۳۸۰ به عنوان رقیبی در برابر رئیس وقت جمهوری آقای خاتمی، که اساساً وارد بازی نشدم،

در انتخابات سال ۱۳۸۴ که اتفاقاً آمادهٔ ورود به انتخابات بودم اما به علت نامزدی آقای هاشمی‌رفسنجانی نامزد نشدم، و در انتخابات سال ۱۳۸۸ که آقایان خاتمی، کروبی و موسوی در یک زمان همزمان وارد انتخابات شدند و من ترجیح دادم وارد این رقابت‌ها نشوم، اما انتخابات سال ۱۳۹۲ از نوع دیگری بود:

 

نخستین انتخابات ریاست‌جمهوری ایران پس از انتخابات جنجالی سال ۱۳۸۸ که هر چه بود موجب شکافی عمیق در جناح‌های سیاسی و مردم و نظام سیاسی ایران شده بود. انتخاباتی که با وجود حضور چشمگیر ملت به انشقاق میان حاکمیت و مردم انجامید و کدورت‌هایی را سبب شد که بعید است هرگز به راحتی از دل‌ها شسته شود. نه‌تنها در رقابت میان رئیس‌جمهور مستقر و رقیبانش که میان رئیس‌جمهور مستقر و حامیانش! کار به جایی رسید که به نظر می‌رسید در انتخابات سال ۱۳۹۲ حتی یاران رئیس‌جمهور مستقر هم نتوانند وارد رقابت شوند و چنین هم شد!

 

در جناح مقابل هم ناامیدی از صندوق رأی در اوج خود بود. جناح چپ که خود را اصلاح‌طلب می‌خواند اول از همه باید بدنهٔ خود را برای ورود به انتخابات قانع می‌کرد و بعید بود در تعامل با حاکمیت بتواند نامزدی تشکیلاتی را وارد انتخابات کند. پروندهٔ انتخابات سال ۱۳۸۸ هنوز نزد اصلاح‌طلبان باز بود و نمی‌توانستند به این سادگی پروندهٔ تازه‌ای را بگشایند.

 

در چنین شرایطی سخن گفتن از انتخابات آن هم از موضع منتقد وضع موجود و مخالف رئیس‌جمهور مستقر که به راحتی تهمت می‌زد و هنوز در قدرت نفوذ داشت، جرأت بسیار می‌خواست. این فقط نظر من نبود. حتی آقای هاشمی‌رفسنجانی که همواره آمادهٔ ورود به انتخابات بود و از شکست هراسی نداشت، وقتی برای اولین بار در این دوره در دهم مردادماه سال ۱۳۹۱ با من دربارهٔ انتخابات سخن گفت بر همین باور بود:

 

آن روز در جمع اعضای مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام میهمان رئیس مجمع، آقای هاشمی بودیم. ایشان به من گفت یک ساعت زودتر قبل از دیگر اعضا و همکاران بیا تا راحت‌تر سخن بگوییم. آقای هاشمی می‌خواست دربارهٔ انتخابات سال ۱۳۹۲ حرف بزند. من هم تجربه پیشنهادهای ایشان به خودم برای نامزدی در ادوار گذشته را داشتم و هم تجربه نامزدی ایشان در سال ۱۳۸۴ که به نظرم اگرچه غیرمنتظره نبود اما شگفت‌انگیز بود! به همین جهت پیش‌دستی کردم و گفتم:

 

– شما احتمالاً نامزد می‌شوید!

آقای هاشمی که از حرف من جا خورده بود بلافاصله گفت:

– به هیچ وجه! به هیچ عنوان!

و افزود:

– … در این شرایط هر کس حاضر شود نامزد شود، باید دستش را بوسید!

 

این موضع سرسختانهٔ آقای هاشمی به خوبی گویای سختی شرایط کشور بود: هم بحران ناشی از سیاستگذاری‌های نادرست دولت وقت به خصوص در سیاست خارجی و عواقب آن در اقتصاد کشور و هم بحران ناشی از فاصله‌گذاری‌های سهمگین در انتخابات سال ۱۳۸۸ در سیاست داخلی و نیز چشم‌انداز دشواری که برای رقابت در آینده سیاسی کشور پیش‌رو بود سبب می‌شد دلسوزان و منتقدان وضع موجود، دچار شک و تردیدهای اساسی برای مشارکت و رقابت در سیاست داخلی باشند.

 

کار به جایی رسیده بود که در عالی‌ترین سطوح هم این طیف از سیاسیون به نوعی امتناع در باب انتخابات رسیده بودند و کم و بیش در دام انفعال ناشی از تفکر قضا و قدری و جبری مسلکی سیاسی افتاده بودند:

 

۱۰ روز بعد از دیدار با آقای هاشمی در ۲۰ مرداد ۱۳۹۱ در افطاری آقای محمد محمدی‌ری‌شهری همین حس و حال بر دوستان حاکم بود. در آن دیدار آقای سیدحسن خمینی – احتمالاً از سر توصیف وضع موجود – گفت تنها کسی که برای ریاست‌جمهوری آینده «شانس» دارد، محمدباقر قالیباف شهردار وقت تهران است.

 

بدیهی بود که در چنین حال و هوایی برخلاف ادوار قبل از نظر دوستان شانس نامزدی من هم «کمترین» باشد!

 

در واقع فرجام انتخابات سال ۱۳۸۸ سیاسیون را به این جمع‌بندی (از نظر من نادرست) رسانده بود که نتیجه انتخابات بیش از ملت به تمایل حاکمیت ربط دارد؛ بنابراین گروهی انتخابات را رها کرده بودند و به حاکمیت واگذار کرده بودند و گروهی به افرادی مانند من توصیه می‌کردند که اول رأی حاکمیت را استمزاج کن و آنگاه وارد انتخابات شو! آقای محمد فروزنده که از دوستان و مشاوران قدیمی من بود در گروه اخیر قرار می‌گرفت و به همین علت با وجود آن که معتقد بود دو گزینهٔ اصلی حاکمیت برای انتخابات آقایان محمدباقر قالیباف و علی لاریجانی است و تمایل اصلی هیأت حاکمه را به ریاست‌جمهوری فردی از جبههٔ پایداری (حزب حامیان آقای محمدتقی مصباح‌یزدی) می‌دانست؛ اما به من توصیه کرد که اگر قصد نامزدی داری از مقام رهبری استمزاج کن. این توصیهٔ دوستانه در جلسه‌ای در ۲۹ شهریور ۱۳۹۱ بیان شد.

 

اما جدی‌ترین بحث دربارهٔ نامزدی من روز شنبه چهارم شهریورماه سال ۱۳۹۱ در جمع به اصطلاح انجمن اسلامی مجمع تشخیص مصلحت نظام درگرفت. جلسه و فراکسیونی از دوستان معتدلِ اصولگرا در مجمع که به شوخی و جدی به «انجمن اسلامی» مشهور بود و به نوعی یادآور مجمع عقلایی بود که من در مجالس دوم تا پنجم از دو جناح گردهم می‌آوردم.

 

در این جلسه آقایان اکبر هاشمی‌رفسنجانی، علی‌اکبر ناطق‌نوری، ابراهیم امینی، محمدعلی موحدی‌کرمانی، سیدمحمود هاشمی‌شاهرودی، عباس واعظ‌طبسی، محمد امامی‌کاشانی و قربانعلی دری‌نجف‌آبادی حضور داشتند. آقای هاشمی بحث را باز کرد و در برابر پیشنهاد برخی اعضا برای نامزدی همان حرفی را زد که به من گفته بود:

 

– به هیچ وجه نمی‌آیم.

اما پیشنهادی را به آن امتناع شخصی افزود:

– خوب است آقای ناطق نامزد شوند.

آقای ناطق البته امتناع کرد و در جواب آقای هاشمی گفت:

– بهترین فرد آقای روحانی است.

اینجا بود که آقای هاشمی موضع خود را درباره من روشن کرد:

– اگر «بیاید»، خوب است…

آقای هاشمی شاهرودی اما به جای شخص از معیار نامزد ریاست‌جمهوری حرف زد:

– باید ببینیم تمایل رهبری به چه کسی است؟

 

و استنباطش را این‌گونه بیان کرد که گمان می‌کند ایشان متمایل به آقای قالیباف هستند.

 

تا اینجای کار روشن شد که در «افواه خواص» از سیدحسن خمینی تا سیدمحمود هاشمی‌شاهرودی، شهردار وقت تهران محمدباقر قالیباف مطرح‌ترین و محتمل‌ترین نامزد ریاست‌جمهوری تلقی می‌شدند.

 

اما برای ارزیابی صحت گمانه‌زنی‌ها قرار شد آقای هاشمی‌رفسنجانی با آیت‌الله خامنه‌ای مذاکره کنند. آقای هاشمی دو هفته بعد از جلسهٔ «انجمن اسلامی» مجمع برنامهٔ خود برای دیدار و رایزنی با رهبری را به من اطلاع داد.

 

ما منتظر این رایزنی بودیم یا در واقع می‌خواستیم آغاز یا پایان بحث را از این نقطه شروع کنیم اما دیگران چندان نگران این مباحث نبودند و کم و بیش وارد انتخابات می‌شدند از جمله در ۲۵ شهریور ۱۳۹۱ آقای محمد شریعتمداری اعلام نامزدی کرد. من هم نظاره‌گر تلاش دوستان بودم و در جلسات مختلفی حرف‌های آنان را می‌شنیدم. در ۱۷ مهرماه ۱۳۹۱ با گروهی از نمایندگان ادوار مجلس شورای اسلامی دیدار کردم، در ۲۳ مهرماه ۱۳۹۱ در حاشیهٔ همایشی در مرکز تحقیقات مجمع تشخیص مصلحت نظام مصاحبه‌ای مفصل در باب سیاست داخلی و خارجی انجام دادم و در هشتم آبان‌ماه ۱۳۹۱ با سه تن از همکاران مرکز آقایان علی یونسی، محمود واعظی و رضا صالحی‌امیری جلسه‌ای داشتم.

 

آنان از دیدار آقای هاشمی می‌آمدند و گزارش دیدار را می‌دادند و می‌گفتند آقای هاشمی در محافل سیاسی دو نفر را به عنوان نامزد مطلوب معرفی می‌کند: حسن روحانی و علی‌اکبر ناطق‌نوری. تحلیل دوستان ما این بود که در مجموع نگاه آقای هاشمی به من مثبت‌تر از نگاه‌شان به آقای ناطق‌نوری است. از آقای هاشمی نقل می‌کردند که گفته است: «روحانی تمام خصوصیات مرا دارد با این تفاوت که از من جوان‌تر است.» و البته می‌گفتند به عنوان نفر سوم در صورت عدم نامزدی ما دو نفر، آقای هاشمی از نامزدی آقای علی‌اکبر ولایتی هم حمایت می‌کند.

 

آقای ولایتی اما نامزد اصولگرایان بود و اصولگرایان هم نامزدهای بسیاری داشتند. در ۲۷ آبان ۹۱ عزت‌الله ضرغامی رئیس وقت سازمان صداوسیما به من گفت تاکنون آقایان قالیباف، حدادعادل و مصطفی پورمحمدی با او دیدار کرده‌اند و از قصد خود برای نامزدی ریاست‌جمهوری گفته‌اند. از این جهت طرح نامزدی آقای ولایتی که می‌توانست نقطه تفاهم آقای هاشمی با اصولگرایان باشد حامی چندانی در جناح اصولگرا نداشت. آقای ولایتی در انتخابات سال ۱۳۸۴ به نفع آقای هاشمی کنار رفته بود و این برای اصولگرایان نقطه ضعف محسوب می‌شد و نه نقطه قوت!

 

در جناح مقابل، اصلاح‌طلبان افکار دیگری در سر داشتند: روز ششم آذرماه ۱۳۹۱ در روضهٔ منزل آقای علی یونسی شرکت کردم در حالی که کنار سیدمحمد خاتمی نشسته بودم. آقای خاتمی سؤال عجیبی از من کرد:

 

– به نظر شما اگر من نامزد ریاست‌جمهوری شوم، رهبری تحمل می‌کنند؟

سؤالی که آن‌قدر غیرمنتظره بود که ترجیح دادم پاسخی به آن ندهم!

به جز این دو جریان، محمود احمدی‌نژاد هم در پی راهی سوم بود. او که از همان سال ۱۳۸۸ راه خود را از اصولگرایان حامی‌اش جدا کرده بود دنبال نامزدی بود که محلل احمدی‌نژاد برای بازگشت به ریاست‌جمهوری پس از یک دوره منع قانون اساسی (۹۶-۱۳۹۲) باشد.

 

روز نهم آذرماه ۱۳۹۱ آقای رضا صالحی‌امیری از همکاران مرکز تحقیقات استراتژیک به من گفت احمدی‌نژاد در پی نامزدی اسفندیار رحیم‌مشایی است. همان فردی که رهبری حتی با تصدی مقام معاونت اول ریاست‌جمهوری توسط او مخالفت روشنی کرده بود. با وجود این احمدی‌نژاد تلاش می‌کرد تأیید صلاحیت دوستش را از شورای نگهبان بگیرد.

 

هجدهم آذرماه ۹۱ بار دیگر در جلسهٔ انجمن اسلامی مجمع تشخیص مصلحت نظام شرکت کردم. در این جلسه از قول آقای محمدرضا مهدوی‌کنی نقل شد که اصولگرایان از میان سه تن نامزد خود را برمی‌گزینند: اول. علی‌اکبر ولایتی. دوم. غلامعلی حدادعادل و سوم. محمدباقر قالیباف.

 

مهدوی‌کنی در این دوره به عنوان دبیرکل جامعه روحانیت مبارز می‌خواست همان نقشی را بازی کند که در سال ۱۳۸۴ آقای ناطق‌نوری می‌خواست ایفا کند و تکثر و تفرقهٔ اصولگرایان را به وحدت بدل سازد و موفق نشد. در همین جلسه، آقای هاشمی‌رفسنجانی از طرح آقای هاشمی‌شاهرودی برای ریاست‌جمهوری از سوی برخی محافل سیاسی خبر داد که بلافاصله آقای شاهرودی این شایعه را تکذیب کرد.

 

به یاد ندارم که آقای هاشمی‌رفسنجانی به کدام محافل در نشر این شایعه اشاره کرد اما آن زمان یاران محمود احمدی‌نژاد به آقای هاشمی‌شاهرودی نزدیک شده بودند و سعی می‌کردند ایشان را جذب کنند.

 

هفته بعد در شنبه ۲۵ آذر ۹۱ آقای هاشمی مرا فرا خواند و روایتی از دیدارش با مقام رهبری را بیان کرد. همان دیداری که از ۱۸ شهریورماه در پی آن بود و ظاهراً در چهارشنبه قبل از ملاقات ما یعنی ۲۲ آذرماه ۱۳۹۱ محقق شد. آقای هاشمی گفت:

 

– چهارشنبه قبل خدمت رهبری بودم. دربارهٔ انتخابات ریاست‌جمهوری سال آینده طرح بحث کردم. رهبری گفتند من هنوز روی این موضوع متمرکز نشده‌ام. من (هاشمی) گفتم نظر جریان اصلاحات روی سیدمحمد خاتمی است و محمود احمدی‌نژاد هم دنبال اسفندیار رحیم‌مشایی است.

من (هاشمی) ادامه دادم و گفتم برخی هم آقای ناطق‌نوری را مطرح می‌کردند. من (هاشمی) شما (روحانی) را طرح کردم. رهبری گفتند: «خواص ایشان را می‌شناسند اما مردم، نه. انسان خوش‌فکر و منظمی است اما کار زیادی می‌خواهد تا بتواند رأی بیاورد. عده‌ای هم هستند که او را تخریب می‌کنند.»

این دیدار و نتایج آن برای همه ما مهم بود. روز بیست‌و‌هفتم آذرماه ۱۳۹۱ آقای علی یونسی که از دیدار مطلع شده بود این جمع‌بندی را از آن استخراج می‌کرد که رهبری نسبت به نامزدی آقایان خاتمی، ناطق و مشایی در انتخابات ریاست‌جمهوری نظری مثبت ندارند.

 

این تحلیل را آقای هاشمی در جلسهٔ بعدی انجمن اسلامی مجمع با خبری دقیق‌تر تأیید و تکمیل کرد؛ اینک به تدریج «دیدگاه نظام» درباره انتخابات روشن‌تر می‌شد و معلوم بود افرادی مانند آقای ناطق‌نوری و دوستان ایشان نسبت به اصلاح‌طلبان تصور درست‌تری از موضع نظام دربارهٔ انتخابات دارند. در چهارم دی‌ماه ۹۱ به جلسهٔ هیأت رئیسهٔ مجلس پنجم رفتم. جلسه‌ای که آقای ناطق‌نوری از قدیم آن را حفظ کرده بود. در این جلسه آقای محمدرضا باهنر خبر نقل شده از آقای مهدوی‌کنی را تأیید کرد: اصولگرایان از میان آقایان ولایتی، حدادعادل و قالیباف یکی را انتخاب می‌کنند. خبر مهم‌تر اما آن بود که علی لاریجانی هم نمی‌آید و این پس از خروج زودهنگام آقای ناطق‌نوری از انتخابات هنوز شکل نگرفته، نشانهٔ وضعیت محافظه‌کاران یا اصولگرایان میانه‌رو در حاکمیت بود.

 

جریان محمود احمدی‌نژاد اما نمی‌خواست با این خبرها و نظرها به راحتی صحنه را ترک کند. در پنجم دی‌ماه ۱۳۹۱ آقای محمد فروزنده در دیداری با من از محمود احمدی‌نژاد نقل‌قول کرد که «حسن روحانی چگونه می‌خواهد نامزد شود؟ «اصلاح‌طلبان» که به او رأی نمی‌دهند چون می‌گویند روحانی روز مبادا با رهبری خواهد بود. «سران سپاه» هم که با روحانی خوب نیستند و «اصولگرایان» هم مدافع او نیستند.» فروزنده در عین حال خبر داد که احمدی‌نژاد گفته است: «اگر شورای نگهبان در انتخابات مداخله نکند او انتخاباتی برگزار می‌کند که در آن ۴۸ میلیون نفر رأی دهند.»

 

آنچه احمدی‌نژاد دربارهٔ روابط من و اصلاح‌طلبان گفت البته دور از انتظار نبود. من هرگز اصلاح‌طلب (و البته اصولگرا) به مفهوم رایج این دو کلمه نبودم و در واقعه ۱۸ تیر ۱۳۷۸ سعی کردم آن آشوب‌های پس از فاجعهٔ کوی دانشگاه را آرام کنم. در حوادث پس از انتخابات سال ۱۳۸۸ با وجود مرزبندی صریحی که با محمود احمدی‌نژاد داشتم و به نوعی اولین مدیر ارشدی بودم که از همکاری با او در سال ۱۳۸۴ استعفا دادم، اما وارد جریان اعتراضات نشدم. شاید به همین علت بود که اصولگرایان سعی داشتند به فاصله میان من و جبهه اصلاحات دامن بزنند و اندکی بعد از این نقل‌قول‌ها از محمود احمدی‌نژاد دربارهٔ روابط من و اصلاح‌طلبان، واحد مرکزی خبر در هفتم دی‌ماه ۹۱ به مناسبت سالگرد تجمع ۹ دی ۸۸ به سراغ من و دیگر نامزدهای احتمالی ریاست‌جمهوری آمد تا جمله‌ای از ما دربارهٔ تجمع آن روز بگیرد. تجمعی که اصولگرایان آن را پایان مردمی اعتراضات به انتخابات می‌دانند. از مصاحبهٔ من البته فقط ۱۲ ثانیه در سیمای جمهوری اسلامی پخش شد که در آن گفته بودم «احساس مردم این بود که برای حمایت از اهل بیت باید در این مراسم شرکت کنند» اما محمدباقر قالیباف در همان مصاحبه گفته بود: «سران فتنه اگر توبه هم بکنند نظام قبول نمی‌کند» جمله‌ای که در تضاد با راهبرد جذب حداکثری نظام و رهبری بود و از سوی دیگر بدنهٔ منتقدان و معترضان را هم به شدت خشمگین می‌کرد.

 

در واقع این بار این سانسور صداوسیما دربارهٔ ما و توجه صداوسیما به آقای قالیباف به ضرر ایشان تمام شد و بعداً آقای هاشمی به من گفت «اگر قالیباف میان جوانان اصلاح‌طلب و طبقه متوسط رأی هم داشت که او را تکنوکرات و مدیر اجرایی می‌دانستند با این جمله از دست رفت!»؛ جمله‌ای که تندتر از تصور من بود.

 

بدین ترتیب به تدریج آرایش قوا در انتخابات سر و شکل می‌گرفت. وقتی صداوسیما سراغ افرادی مانند من برای ثبت موضع در حوادثی مانند انتخابات سال ۸۸ می‌رفت روشن بود که تصور آن‌ها از نامزدهای احتمالی چیست. این تحولات را دوستان دیگر هم رصد می‌کردند.

source

توسط jahankhabari.ir