در آن سحرگاه زمستانی بهمنماه، هواپیما هرچه به آسمان کشور مقصد نزدیکتر میشد، بر دلهره و هیجان مسافران افزوده میشد. هواپیمای بوئینگ ۷۴۷ شرکت هواپیمایی ایرفرانس که با پرواز شماره ۴۷۲۱ فرودگاه شارل دوگل فرانسه را نیمهشب ترک گفته بود، با آنکه ۴۰۰ صندلی داشت، اما ۲۵۰ صندلی آن خالی مانده بود. بااینحال اکثر حدود ۱۵۰ نفر خبرنگار و فعال سیاسی داخل هواپیما در فکر وضعیتی بودند که تا ساعتی دیگر انتظارشان را میکشید؛ برخی مشعوف از بازگشت پیروزمندانه و برخی دیگر مضطرب از هزاران توطئه محتمل. برای بسیاریشان لابد این سؤال مطرح بود که امام اکنون چه حسی دارد؟ در مخیله برخیشان این بود که او ۱۵ سال از وطن دور بوده و اکنون که با افتخار به آغوش مردمش بازمیگشت، حتماً مانند آنها در پوست خود نمیگنجد یا آن دیگران نیز به قیاس خود، او را اندیشناک از مخاطرات پیش رو میدانستند.
مهمانداران به نقل از خلبان اعلام کردند که وارد آسمان ایران شدیم که بالاخره خبرنگاری دل را به دریا زد و از امام پرسید: «اکنونکه بعد از سالها به وطن بازمیگردید، چه حسی دارید؟» پاسخ امام، اما همه را شگفتزده کرد: «هیچ!» آب سردی بر آتش هیجان و ترس ۳۰ همراه امام و ۱۲۰ خبرنگار مسافر هواپیما بود. آنها که امام خمینی (ره) را نمیشناختند، این پاسخ ساده امام را درک نکردند و چهبسا آنها که بعد از ۴۶ سال مکتب او را نشناختهاند، این عبارت کوتاه هنوز هم برایشان گنگ است.
اما، خمینی (ره) همین بود و همین هم ماند. کمتر از دو سال بعد زمانی که فشار دشمن بعثی بر گرده مدافعان خرمشهر سنگینی میکرد و چهارم آبان ۱۳۵۹ آخرین تلاشهای مدافعان با ناکامی مواجه شد و آنان را مجبور به عقبنشینی کرد، غم بزرگی بر دل همه ایرانیان نشست. در بیت امام (ره) نگرانی دیگری هم وجود داشت و آن اینکه این خبر تلخ را چگونه باید به ایشان که ناراحتی قلبی داشت، رساند. محمود بروجردی داماد امام مأمور میشود که بهآرامی و با مراعات احوال امام به ایشان خبر را برساند. او خود ماجرا را چنین بازگو میکند: «بغض گلویم را میفشرد و بیم آن را داشتم که باآنهمه ناراحتی نتوانم کلمات را درست ادا کنم. بالاخره بهناچار به اندرون رفتم. بهمحض رسیدن به اتاق، سرها با ناراحتی برای پرسش به طرفم برگشت. پرسیدند: «چه خبر شده است؟» خدا میداند، کمتر زمانی به آن حالت دچار شده بودم. با سختی پاسخ دادم «هیچ!» امام بزرگوار که متوجه وضع آشفته من شده بودند، سؤال دیگری نکردند. نزدیک ایشان نشستم و به تلویزیون نگاه میکردم. بعد از چند دقیقه امام از من پرسیدند «تازه چی؟» با ناراحتی جواب دادم: «خرمشهر را گرفتند.» ایشان یکمرتبه با لحنی عتابآلود فرمودند: «جنگ است، یکوقت ما میبریم، یکوقت آنها!» همین چند جمله کوتاه امام (ره) مانند آب سردی بود که بر سرم ریختند.»
خمینی روز سقوط خرمشهر، همان خمینی روز بازگشت به میهن بود، چون از مولای متقیان علی (ع) شنیده بود که «الدهرُ یومانِ: یومٌ لک و یومٌ علَیک، فإذا کانَ لَک فلا تَبطَرْ، و إذا کانَ علَیک فاصبِر. روزگار، دو روز است، روزی به کام تو و روزی به زیان تو. هرگاه به کام تو گشت، سرمست مشو و، چون به زیان تو شد، شکیبا باش.» عبد صالح خدا که دل را به باریتعالی پیوند زده باشد و با ذکر او اطمینان یابد، نه از فتوح، هیجانزده میشود و نه از عدمالفتحها، خود را میبازد.
همین روح بزرگ است که موفقیتهای بزرگ را رقم میزند و اگر جایی هم هدفی مقطعی محقق نشد یا تحقق آن به تعویق افتاد، از اهداف متعالی منحرف نمیشود و مقهور ناامیدی نمیشود. اوضاع امروز منطقه ما در شرایط پربسامدی است که فرازوفرودهای بسیار دارد و خواهد داشت. نباید ثلمههایی که به جبهه حق وارد میشود، پیروان آن را از پایمردی در این مسیر نورانی سست کند. گاه رفتار برخی از علاقهمندان و پیروان جبهه حق در مواجهه با ماجراهای تلخ و پیچیدهای که ناگهان رخ میدهد، در تعارض با این آموزه دینی است. با یک پیروزی کار را تمامشده و مسئولیت خود را پایانیافته میدانند و با یک عدمالفتح، کلاً خود را میبازند.
چه کسی میداند؟ شاید ابتلائات بزرگتری در انتظار جریان حق باشد؛ مهم آن است که تعالیم اسلامی به ما آموخته است که «فَإِنَّ مَعَ العُسرِ یسرًا.» چهبسا این سختیها آزمونی برای نیروهای انقلاب و مقاومت به منظور آماده شدن جهت گامهای بلندتری است که در آینده نزدیک باید برداشته شود. در «عسر» ها، باید منتظر «یسر»ها بود.
source