استاد تبیین و ابر‌های تردید

نوشته‌ای از مهدی مولائی با عنوان «استاد تبیین و ابر‌های تردید» درباره دیدار هزاران نفر از اقشار مختلف مردم با رهبر انقلاب منتشر شده است.

خبرگزاری میزان

رسانه KHAMENEI.IR نوشته‌ای از مهدی مولائی درباره دیدار هزاران نفر از اقشار مختلف مردم با رهبر انقلاب و بیانات ایشان درباره تحولات منطقه منتشر کرده است:

در سرمای صبح چهارشنبه، وقتی اتوبوس‌ها در حاشیه‌ی خیابان فلسطین پشت‌سر‌هم به‌ردیف پارک شده‌اند، یعنی مهمانانی که از استان‌های مختلف آمده‌اند زودتر از ما خودشان را به قرار رسانده‌اند. مثل همیشه، هر چقدر هم که زود بیایی، باز خیلی‌ها هستند که مشتاق‌تر و سحرخیزتر از تو خودشان را به صف‌های نزدیک‌تر جمعیّت رسانده‌اند.

توی خیابان کشوردوست که می‌پیچم، انبوه جمعیّت و رفت‌وآمد‌ها نشان از این دارد که در‌های حسینیّه را به روی خسته‌مهمان‌هایی که از راه‌های دورتر رسیده‌اند باز کرده‌اند تا در سرمای پاییزی تهران، بیرون نمانند. پشت درها، تا چشم کار می‌کند، جمعیّت این‌پا و آن‌پا می‌شود. همه از سرما توی یقه‌هایشان فرو رفته‌اند.

کارت ورودم را که تحویل می‌گیرم، انتهای جمعیّت، پشت سر روحانی جوانی می‌ایستم. شیخ مسعود با تعداد دیگری از طلبه‌ها از آذربایجان خودش را به اینجا رسانده و دفعه‌ی اوّل است که آمده دیدار. از فعّالان تربیتی تبریز است و با ته‌لهجه‌ی شیرین آذری می‌گوید «چند ماه قبل هم شرایطِ آمدن فراهم شده بود، امّا ترجیح دادم که سهمیّه را به یکی از نوجوان‌های مشتاق مسجد بدهم؛ امروز، بالاخره قسمت خودم شده.»

پشت سرم چند آقای میان‌سال با چفیه‌های سفید بر دوش، از خراسان شمالی آمده‌اند. آقای رحیمی می‌گوید «آخرین بار، ماه رمضان سال ۸۲ به اینجا آمدم. به نظرم محوّطه‌ی حسینیّه تغییر چندانی نداشته. همان موقع هم این‌طور ساده و معمولی بود.»
 
رأس ساعت هشت که می‌شود، در ازدحام جمعیّت، گروه میهمانان مشهدی همگی صلوات خاصّه‌ی امام رضا (علیه السّلام) را زمزمه می‌کنند. خیلی زود، همه‌ی جمعیّت همراهشان می‌شود و فضای پشت در‌های ورودی حسابی امام‌رضایی می‌شود.

ورودی اوّل را که رد می‌کنیم، مهمان‌ها کم‌کم نگران گنجایش حسینیّه می‌شوند: «اوه! این‌همه مهمون تو حسینیّه جا میشن؟» این را آقا پسر نوجوان شانزده‌ساله‌ای که دیدار‌اوّلی است می‌گوید. دوستش می‌گوید «فکر نکنم!» نگرانند که صف‌ها تکمیل شود و نتوانند وارد حسینیّه بشوند. عاقله‌مردی تجربه‌دارتر، با خنده‌ای رندانه می‌گوید «نگران نباشید! امروز دیدار اقشار هست. اقشار با هم ندار هستند. همیشه فشرده‌تر می‌شینن که همه جا بشن.»

به خاطر سیّده زینب

وارد حسینیّه که می‌شویم، قبل از هر چیز، آیه‌ی «اِنَّ اللهَ بالِغُ اَمرِه» بر پیشانی حسینیّه جلب توجّه می‌کند؛ مثل همیشه، انتخابی با ظرافت و مرتبط با موضوع دیدار: یعنی، «همانا خداوند کار خود را محقّق می‌سازد.» با توجّه به بعضی تحلیل‌های یأس‌آور و دلسردکننده از وقایع منطقه که در روز‌های اخیر از طرف بعضی تحلیلگران داخلی و خارجی ارائه شده و سرنوشت جبهه‌ی حق را متزلزل و تاریک ترسیم کرده‌اند، انتخاب این عبارت دقیق، نوید سخنانی امیدبخش در دیدار امروز را می‌دهد.

تقریباً دوسوّم از حسینیّه پُر شده و جمعیّت از یک سو در حال پُر کردن صف‌های انتهایی است. دوربین‌ها و خبرنگار‌ها دُورتادُور حسینیّه مشغول کارند. امروز، برخلاف همیشه، تقریباً هیچ مقام و مسئولی در حسینیّه نیست؛ تا چشم کار می‌کند، چهره‌های ساده و مشتاق اقشار مختلف مردم دیده می‌شوند.

آقاپسرِ حدوداً هشت‌ساله‌ای، آرام، به پهنای صورت اشک می‌ریزد. اسمش امیرعبّاس است. علّت را که جویا می‌شوم می‌گوید «جام افتاده پشت این ستون و وقتی آقا بیان نمی‌تونم ببینمشون.» می‌گویم «عزیزم! هنوز جای خالی هست؛ خب جات رو عوض کن.» دوستانش را نشانم می‌دهد که یعنی همه با همیم و نمی‌توانم جدا شوم. واسطه می‌شوم که آقای جوانی در همان صف، کمی جمع‌تر بنشیند تا امیرعبّاس بتواند جایگاه را ببیند. اشک‌هایش را پاک می‌کند. چشمان پسرک برق می‌زند.

پیرمردِ باصفای بلندگو‌قورت‌داده‌ای، با پیراهن سفید، بین صف‌ها ایستاده و با صدایی بلند، شعری را از حفظ می‌خواند و از جمعیّت صلوات می‌گیرد. هنوز صلوات‌ها کم‌جان و پراکنده است و جمعیّت جاگیر نشده. آقای جوان کناری‌ام که خودکار را در دستم می‌بیند، خواهش می‌کند که چند لحظه‌ای خودکارم را به او بدهم برای کامل کردن شعارنوشته‌ی کف دستش.

آقاسعید می‌گوید سال‌ها قبل توفیق داشته که چند ماهی در سوریه مقابل تروریست‌ها بجنگد. بچّه‌ی پایین‌شهر تهران است. می‌گویم «شما‌ها که اونجا زحمت کشیدین و هزینه دادین، با دیدن وضعیّت جدید سوریه غصّه‌تون نمیشه؟ این روز‌ها خیلی‌ها ناامید شدن.» هیچ سرش را بالا نمی‌آورد؛ همان‌طور در حال پُررنگ کردن نوشته‌هایش می‌گوید «ما برای حزب و جناح خاصّی نرفتیم. بذار هرچی میخوان در مورد ما بگن. ما به خاطر دفاع از سیّده زینب رفتیم. الان هم اگه لازم باشه و خطری باشه، دوباره می‌ریم. غصّه‌ی چی داداش؟» صلابت و بی‌مهاباییِ کلامش مبهوتم می‌کند. در دنیایی که خیلی‌ها پشت تحلیل‌های افسرده و یخ‌کرده‌شان پنهان شده‌اند، مردانی این‌چنین قرص و قوی، هنوز پای کارِ سیّده زینب هستند.

حسینیّه پایگاه اعزام به جبهه می‌شود

عقربه‌های ساعتِ آویخته از سقف که نُه و چهل دقیقه را نشان می‌دهند، حاج امیر عبّاسی پشت بلندگو می‌ایستد به نوحه‌خوانی. مراسم کم‌کم شکل رسمی به خود می‌گیرد. «با ولایت می‌مانیم / شور ما از عاشوراست /‌ای عاشقان بسم‌الله / راه قدس از کربلاست.» جمعیّت، یک‌صدا، همخوانی می‌کند و صدای سینه‌زنی زیر سقف حسینیّه‌ی امام خمینی طنین‌انداز می‌شود.

جمعیّت که همراه می‌شود و به مدّاحی دل می‌دهد، آقای عبّاسی نوحه‌ی معروف «هوای این روزای من هوای سنگره / یه حسّی روحمو تا زینبیّه می‌بره» را می‌خواند. جمعیت حسابی منقلب می‌شود. آقاسعید، بی‌صدا اشک می‌ریزد. شانه‌ها می‌لرزد و چفیه‌ها روی صورت می‌رود. حسینیّه حال‌وهوای پایگاه‌های اعزام به جبهه را گرفته؛ فقط بوی اسپند و مارش نظامی‌اش کم است! همه منتظر سخنرانی آقا و تبیین وضعیّت و مشخّص شدن تکلیف درباره‌ی شرایط اخیر منطقه‌اند.

بعضی‌ها دست‌نوشته‌ی «حکم آنچه تو فرمایی» را سرِ دست گرفته‌اند. امروز گوش همه‌ی منطقه به بلندگو‌های حسینیّه‌ی امام است. جمعیّت با شعار محکم «نه سازش، نه تسلیم، نبرد با اسرائیل»، پیش‌پیش می‌خواهد آمادگی خود را به آقا نشان دهد. مشخص است چیزی تا ورود آقا نمانده. بعضی‌ها روی پا ایستاده‌اند و بعضی دیگر، بی‌تاب، به ساعت نگاه می‌کنند. دل توی دل جمعیّت نیست.

پیش‌قراول اهالی تبیین

بلند شدن ناگهانی حضّار، همراه نوای «حیدر‌حیدر»، نشان از ورود آقا به حسینیّه می‌دهد. همه سرپنجه می‌ایستند و جمعیت صف‌های پشت سر، سمت جایگاه موج می‌زند. شعار‌های پراکنده روی هم می‌ریزند. آقا با تبسم برای همه دست تکان می‌دهند و یک دُور، تمام جمعیّت را از نظر می‌گذرانند؛ بعد، می‌نشینند و بالاخره جمعیّت آرام می‌گیرد. جلسه با تلاوت چند آیه از قرآن توسّط قاری محترم آغاز می‌شود. قاری هم آیات مرتبطی را برای تلاوت گلچین کرده؛ از «اِنَّ اللهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذینَ آمَنوا» شروع می‌کند و با سوره‌ی فتح تمام می‌کند.

آقا، تمام مدّت، آرام و با طمأنینه سر پایین انداخته‌اند و گوش می‌کنند؛ بعد، بلافاصله، آقا بسم‌الله می‌گویند به آغاز صحبت. به همه‌ی مهمان‌ها و بخصوص شهرستانی‌ها خوشامد می‌گویند و بی معطّلی و مقدّمه می‌روند سر اصل مطلب. آقا می‌گویند: «من قصد ندارم تحلیل کنم قضایای سوریه را ــ تحلیل را دیگران میکنند ــ قصد من امروز «تبیین و ترسیم» است.» بخش احساس مغزم می‌گوید شاید اگر امروز شهید سیّدحسن بود، او بارِ این تبیین را به شانه می‌کشید و به‌خوبی افکار عمومی را اقناع می‌کرد. چقدر جای خالی او در این وقایع به چشم می‌آید! آه می‌کشم. بخش منطق مغزم، امّا می‌گوید اصلاً بعضی از فقها یکی از شروط ولیّ‌فقیه و حاکم اسلامی را «جودة الاقناع و التّخییل» ذکر کرده‌اند؛ یعنی حاکم اسلامی، علاوه بر تمام معیار‌هایی که دارد، باید قدرت تبیین و اقناع مردم را هم داشته باشد و مسائل را شخصاً برای جامعه روشن کند. آقا هم تأکید می‌کنند که امروز هدف من تحلیل نیست، بلکه تبیین است. او، خود، پیش‌قراول اهالی تبیین است.

بعد، آقا صریح و روشن حوادث سوریه را حاصل اتاق فرمان مشترک آمریکا و اسرائیل معرّفی می‌کنند: «بله، یک دولت همسایه‌ی سوریه نقش آشکاری را در این زمینه ایفا کرده، الان هم ایفا میکند ــ این را همه می‌بینند ــ ولی عامل اصلی آنها هستند؛ عامل اصلی، توطئه‌گر اصلی، نقشه‌کش اصلی، اتاق فرمان اصلی در آمریکا و رژیم صهیونیستی است.»

مقاومت‌نشناس‌ها خوشحال نباشند

رهبر انقلاب، در ادامه، اشاره‌ای هم می‌کنند به کسانی که خوشحالند و می‌گویند جبهه‌ی مقاومت ضعیف شده! این روز‌ها صفحات مجازی و رسانه‌های آن‌ور آبی حسابی اظهار شادی می‌کردند و خیال می‌کردند که با حوادث اخیر، مقاومت از بین رفته. آقا می‌فرمایند که «به نظر بنده اینها سخت در اشتباهند. آن کسانی که خیال میکنند با این چیز‌ها جبهه‌ی مقاومت ضعیف شده است، درک درستی از مقاومت و جبهه‌ی مقاومت ندارند؛ نمیدانند اصلاً جبهه‌ی مقاومت یعنی چه.» بعد، برای شاهد این ادّعا، حزب‌الله را مثال میزنند: «مصیبتی که بر حزب‌الله وارد شد، شوخی بود؟ حزب‌الله کسی مثل سیّدحسن نصرالله را از دست داد؛ این چیز کمی بود؟ حملات حزب‌الله، قدرت حزب‌الله، مشت محکم حزب‌الله بعد از این، بیشتر از قبل شد؛ این را دشمن هم فهمید و قبول کرد.»

آقا از همین مقدّمه‌ی منطقی به یک نتیجه‌ی روشن و امیدبخش می‌رسند و با صدای رسا اعلام می‌کنند که «من به شما عرض میکنم، به حول و قوّه‌ی الهی، گستره‌ی مقاومت، بیش از گذشته تمام منطقه را فرا خواهد گرفت.» صدای تکبیر مردم بلند می‌شود. حالا با این وعده‌ی آقا دل‌های دوستان قرص‌تر و قدم‌های دشمنان مقاومت لرزان‌تر می‌شود. آقای مقاومت، امّا به همین بسنده نمی‌کنند و در پاسخ تحلیلگران بی‌خبر از مقاومت که ضعف مقاومت را مقدّمه‌ی ضعف ایران دانسته‌اند، پاسخی محکم و باصلابت می‌دهند: «من عرض میکنم که به حول و قوّه‌ی الهی، بِاذن‌الله تعالیٰ، ایرانِ قوی، مقتدر است و مقتدرتر هم خواهد شد.» باز تکبیر مردم در حسینیّه می‌پیچید. آقا، پیش از هر وعده، «به حول و قوّه‌ی الهی» می‌گویند و مردم پس از هر جمله «الله‌اکبر»! اینجا، خطیب و مستمع، خدا را همه‌کاره می‌دانند.

چرا سوریه؟

درس کلاس تببین امروز، رسید به مبحث مهمّ «علّت حضور ایران در سوریه». آقا ابتدا تاریخچه‌ی مختصری از خدمات متقابل سوریه و ایران، از زمان جنگ تحمیلی تا نبرد داعش را ترسیم کردند. بعد، به دو علّت عمده‌ی حضور ایران در سوریه اشاره کردند: «یک علّت «حفظ حرمت اعتاب مقدّسه» بود؛ چون آن دور از معنویّتها و دور از دین‌وایمان‌ها با اعتاب مقدّسه دشمنی داشتند، قصد تخریب داشتند و تخریب هم کردند. در سامرّا مشاهده کردید؛ بعد‌ها به کمک آمریکایی‌ها، گنبد مطهّر سامرّا را از بین بردند و تخریب کردند. این کار را میخواستند در نجف بکنند، در کربلا بکنند، در کاظمین بکنند، در دمشق بکنند.» آقا که اینها را می‌گویند، سر می‌چرخانم و با رزمنده‌ی مدافع حرم کناری‌ام یکدیگر را نگاه می‌کنیم که یعنی «به خاطر سیّده زینب»!

بعد، آقا علّت دوّم برای این حضور مهم را هم تبیین می‌کنند: «یک علّت دیگر، «مسئله‌ی امنیّت» بود. مسئولین خیلی زود و بوقت فهمیدند که اگر چنانچه جلوی این ناامنی در آن جا‌ها گرفته نشود، سرایت میکند می‌آید اینجا، سرتاسر کشور بزرگ ما را ناامنی خواهد گرفت.» در حاشیه‌ی دفترچه‌ام می‌نویسم «به روایت امیرالمؤمنین اشاره کن» که یادم بماند موقع نوشتن متن، به آن حدیث اشاره کنم. سرم را که از کاغذ بلند می‌کنم، خود آقا به روایت اشاره می‌کنند: «امیرالمؤمنین فرمود: ملّتی که در خانه‌ی خودش درگیر با دشمن بشود ذلیل میشود؛ نگذارید به خانه‌ی شما برسد.»

مردم مَحرمِ آقا، آقا شفّاف با مردم

نکته‌ی جالب و قابل توجّه دیدار امروز رهبر انقلاب اسلامی با اقشار مردم، اشاره‌های صریح و شفّاف رهبر انقلاب به بعضی مسائل مربوط به روابط ایران و محور مقاومت بود؛ اشاراتی که برخلاف رویّه‌ی معمول سخنان آقا در دیدار‌های عمومی، بیشتر از جنس «خبر و تببین» بود و نه «تحلیل». آقا امروز برخی اطّلاعات کمترشنیده‌شده‌ای را هم گفتند و شفّاف و روشن با مردم صحبت کردند. اشاره‌ی آقا به مسدودیّت ارتباط زمینی و هوایی با سوریه برای ارسال کمک‌های آماده‌شده توسّط جمهوری اسلامی، یکی از این موارد بود: «ما در همین شرایط دشوار هم آماده بودیم. آمدند اینجا به من گفتند که همه‌ی امکاناتی که برای سوری‌ها امروز لازم است، ما آماده کردیم، آماده‌ایم که برویم، [امّا]آسمان‌ها بسته بود، زمین بسته بود؛ رژیم صهیونیستی و آمریکا، هم آسمان سوریه را بستند، هم راه‌های زمینی را بستند؛ امکان نداشت. قضایا این‌جوری است.»

یکی دیگر از مسائل شنیده نشده بیانات امروز، روایت رهبر انقلاب از اقدام شجاعانه‌ی یک خلبان ایرانی در کمک‌رسانی به سوریه بود: «.. هیچ هواپیمایی را اجازه نداند که عبور بکند. البتّه یک خلبان هواپیمای ما، شجاعت کرد، خطرپذیری کرد، رفت نشست لکن بیش از اینها لازم بود و بیش از اینها باید کار میشد؛ [امّا]جلویش را گرفتند.»

در ادامه، آقا اشاره‌ای داشتند به ایجاد و سازماندهی بسیج مردمی سوریه که با حضور مستشاری و آموزش‌های شهید سلیمانی فراهم شد و بعداً قدر آن دانسته نشد: «بعد البتّه بعد‌ها متأسّفانه بعضی از خود آنها، خود مسئولان نظامی آن کشور، ایراد درست کردند، مشکل درست کردند و از این چیزی که به نفع خودشان بود، متأسّفانه صرف‌نظر کردند.»

صحبت‌های آقا که تمام می‌شود، باز جمعیّت برمی‌خیزند به شعار دادن. تا روی پا بند شویم، آقا چفیه‌شان را به بخش مردانه و انگشترشان را به بخش زنانه‌ی مجلس هدیه می‌کنند و بعد، دستی به خداحافظی بلند می‌کنند و از مسیرِ آمده بازمی‌گردند. کلاس تبیین تمام شد؛ شاگرد‌ها به خانه برگردند….

 

انتهای پیام/

source

توسط jahankhabari.ir