منصور قدر، یکی از چهرههای سرشناس ساواک و سفیر ایران در لبنان و اردن بود. حضور او در لبنان همزمان با فعالیتهای امام موسی صدر و شهید چمران در این کشور بود که باعث شکلگیری خاطرات تاریخی مهمی از آن دوران شده است. تاریخ شفاهی هاروارد در گفتوگویی با منصور قدر، بخشهایی از خاطرات او را جمعآوری کرده که به تدریج منتشر خواهد شد.
(لازم به ذکر است که برخی جملات به دلیل ماهیت شفاهی گفتوگو، دچار ناهماهنگیهایی هستند که تا حد امکان اصلاح شدهاند.)
سؤال: به آغاز و تاریخچه تشکیل ساواک بازگردیم. فکر میکنم شما در ابتدا با این جریان در ارتباط بودید. لطفاً توضیح دهید که این جریان چگونه آغاز شد و عوامل تشکیلدهنده آن چه بودند؟ همچنین، ساختار تشکیلاتی آن و ارتباطاتی که درون این سازمان وجود داشت را شرح دهید.
آقای قدر: درباره تشکیل ساواک، در رکن ۲ شنیده میشد که کمیسیونهایی در فرمانداری نظامی، که در آن زمان سرتیپ بختیار فرماندار نظامی بود، تشکیل میشود. گاهی نیز علویکیا، که معاون رکن ۲ بود، در این جلسات شرکت میکرد. البته آن زمان این تشکیلات به نام ساواک شناخته نمیشد و ما نمیدانستیم که دقیقاً چیست. گاهی گفته میشد که این تشکیلات برای بخش اطلاعات فرمانداری نظامی است.
مصطفی امجدی، که سپهبد است و اکنون در لسآنجلس زندگی میکند، نیز از فرمانداری نظامی در این جلسات شرکت میکرد. من از این موضوع به طور غیرمستقیم اطلاع داشتم. یک روز، سرهنگ واکر، مستشار سفارت آمریکا که با من آشنا بود، به دفتر من آمد و بسیار ناراحت به نظر میرسید.
سؤال: یعنی زمانی که شما در رکن ۲ بودید؟
آقای قدر: بله، زمانی که من رئیس بخش اطلاعات خارجی رکن ۲ بودم و با آمریکاییها و سایر وابستگان نظامی در تماس بودیم. او گفت که میخواهد با تیمسار قرهئی ملاقات کند.
آقای قدر: باید بگویم که سرتیپ قرهئی اساساً از این جریانات دور بود و این امور زیر نظر سرتیپ بختیار، سرتیپ پاکروان و سرهنگ علویکیا اداره میشد. جلسات در فرمانداری نظامی برگزار میشد و افرادی مانند قرنی، که بیشتر با آمریکاییها در تماس بود، نیز از صحنه کنار گذاشته شده بودند. ما منتظر ماندیم تا ساعت ۹ که معمولاً فروشی به اداره میآمد و سپس به اتفاق به دفتر تیمسار قرهئی رفتیم. او انگلیسی کمی بلد بود و به همین دلیل من به عنوان مترجم در این جلسات شرکت میکردم. البته مترجمهایی داشتند، اما برای مسائلی که نمیخواستند مترجمهای رکن ۲ از آن مطلع شوند، از من استفاده میکردند.
پس از مذاکرات اولیه، سرهنگ واکر گفت: “من از شما گله دارم، چون ما یک سال تمام تلاش کردیم تا دستگاه اطلاعاتی شما را ایجاد کنیم. این همه افسر به آمریکا فرستادیم، آموزش دادیم و آمادگی فراهم کردیم، اما نمیدانستیم که شما در حال ایجاد تشکیلات اطلاعاتی غیرنظامی هستید و هر روز افسران در فرمانداری شرکت میکنند و تشکیلات را بررسی میدهند، در حالی که سازمان ما از این موضوع کاملاً بیاطلاع است.” در اینجا سرتیپ قرهئی صحبت واکر را قطع کرد و به من گفت: “جناب قدر، دیگر با شما کاری ندارم.” من فهمیدم که نباید در این مذاکرات شرکت میکردم و از اتاق بیرون آمدم. ملاقات آنها حدود یک ساعت طول کشید و پس از آن، واکر بسیار ناراحت از اتاق بیرون آمد و رفت.
سؤال: قرهئی بیرون آمد و رفت یا واکر؟
آقای قدر: واکر که در اتاق قرهئی بود، اتاق را ترک کرد و رفت. او بسیار ناراحت بود و هیچگاه قرهئی در این مورد با من صحبت نکرد که واکر چه گفته است. واکر نیز چیزی به من نگفت. پس از مدت کوتاهی، من به همراه شعبه مربوطهام به ساواک منتقل شدم و در بخش اطلاعات خارجی فعالیت کردم. در چند جلسه در فرمانداری نظامی شرکت کردم و متوجه شدم که در سطح بالاتری، مستشار سفارت انگلیس نیز در این جلسات شرکت میکند و او بود که دستورات و ایدههایی برای تشکیل دستگاه امنیتی ارائه میداد.
سؤال: یعنی آمریکاییها در ابتدا ارتباط خاصی با تشکیل ساواک نداشتند؟
آقای قدر: نه، به هیچ وجه. آمریکاییها تا زمانی که ساواک تشکیل شد، در جریان امور نبودند. شاید پس از اعتراض سرهنگ واکر، برای اینکه آنها را نرنجانند، اطلاعات جنبی به آنها داده شد، اما از ابتدای تشکیل ساواک، که هنوز به این نام شناخته نمیشد و جلسات امنیتی برگزار میشد، آمریکاییها هیچ دخالتی نداشتند و حتی توصیهای نمیکردند.
سؤال: این موضوع مربوط به حدود سال ۱۹۵۴ بود؟
آقای قدر: بله، سال ۱۹۵۴ بود. پس از تشکیل ساواک و نامگذاری آن به عنوان سازمان اطلاعات کشور (ساواک)، من به آنجا منتقل شدم. تشکیلات بسیار کوچکی بود و یک عمارت چهار طبقه در خیابان ایرانشهر اجاره کرده بودند. هر طبقه حدود ۸ اتاق داشت. بخش امنیتی کاملاً جدا بود و در واقع همان سازمان فرمانداری نظامی بود که به آنجا منتقل شده بود. رئیس مستقیم من یک مدیرکل به نام آقای رحیمی بود، اما در واقع رئیس اصلی ما تیمسار پاکروان بود، که افسری بسیار شریف و تحصیلکرده بود.