یکی از خبرها را باز کردم که داستان رنج زنان و مادران در وسط آتش و بمباران را روایت میکند. من هم اکنون در غزه هستم، در قلب منطقهای که فراتر از آمار و شمار شهدا و مجروحین واقع شده است، جایی که جغرافیا بوی سوخته استخوان میدهد و تاریخ در هر دور و فصل آHang میزند. اینجا نه تنها میدان جنگ امروز است بلکه نتیجهی قرنها ستم و اشغال؛ زیتونهایی که یکروز ریشههای صلح داشتند حالا با چشمان خونین به سوگ کودکانی میگریند که هرگز به نوجوانی نرسیدهاند.
در زمانی که آسمان رنگ خون و زمین پوشیده از تلهای ویران شدهاست، باد مدیترانه همان بادی است که قرنها از کنار معبد سلیمان، بلندیهای طبریه و صومعههای باستانی میگذشت، اما اکنون به جای بوی کوچکی، تنها بوی خون شهدا در هوا وجود دارد.
زمان از من در میرود، همانطور که ساعتها نیز در زیر بمبارانها زیر کنده شده و پای آنها از نشان دادن لحظات زمان بیتوان شدهاست. اما شب با تاریکی رسوایش بر من فرود آمده است.
غزه سرزمین داستانها است، شهری که هر سنگیش به یادگاری از گذشته دارد. داستانهایی از لبخند آخرین بچهها، صداهای مادرانی که در شب تاریک فرزندانشان را میخوانند و هیچ پاسخی جز صدای گلوله در پاس میگیرند. اینجا، لالاییها مرثیههایی برای دنیایی هستند که زن بودن را در شعارهای خشک غربی خلاصه کرده اما صدای زنان غزه را نشنیده است.
سکوت منطقهای ویران شده از اشکها و آههای مادران نمیتواند باز شود. تنها صدایی که شبها در هوا میشمارد، آن است که مادران کوچکانشان را که زیر بمبها به آسمان هیچجا رفتند مینواخشند.
اینجا، در غزه، زمین با خون بیگناهان رنگ شده و آسمان از خونین بودن ناب میکشد. زنانی هستند که روزها را تحت بمبارانهای بیرحمی سپری میکنند و شبها در خیمههای پناهندگی برای یافتن آرامش به گشت خود ادامه میدهند.
به اردوگاه زنان راه بردم. دختری جوان در گوشهای با کاغذی در دست میگریست، در حالی که میگفت کاغذی از برادرش را پیدا کردهاست، برادری که در بمباران صبح امروز به آسمان پرواز کرده. واژهواژه آن کاغذ را خواندم که هر کلمهش به ضمیرم میخورد:
“ای زنان اسرائیل، شما که در کنار خانوادهتان در آرامش زندگی میکنید، آیا به خود فکرش کردهاید که ما در حالتی چه رنج میبریم؟ آیا از خود پرسیدهاید که چه ظلمهایی بر ما مرتکب شدهاست؟ شما هم همان زنانی هستید که مادر و قلب بارور دارید. آیا فکرش کردهاید که دستهای شما با خون بیگناهانی که هیچگاه تهدیدی نبودهاند، بیشمر شدهاند؟ آیا میدانید که همین لحظه فرزندانی در غزه وجود دارند که هیچگاه خبر مادرشان را نخواهند شنید؟ آیا از خود فکرش کردهاید که این زنانی که در وسط بمبارانها و ویرانیها میمانند، هر لحظه به خود فدا ممکن است شوند؟”
من شاهد تاریخ زندهام. نهفقط تاریخ اشغال سال ۱۹۴۸ و حصار سال ۲۰۰۷ و حملات جدید ۲۰۲۳، بلکه تاریخ پیامبران سلامتی و توحید که نامها و تشییعها را که نامشان سوءکارکنان فرستاده و میفرستند. اوایل بنیاسرائیل، اگر ادعا میکنید موسی را دنبال میکنید، من در روز قیامت همراه او خواهم بود و از شما شکایت خواهم کرد. از مادرتان ساره خواهم پرسید: آیا اینها از نسل تو هستند که بر ما اینچنین نیروهای ناب میبرند؟”
“در پایان، وقتی بمبهایی که همسران و پدران شما بر ما میریزند، من نیز از این دنیا به درون عالم پروردگار خواهم رفت، در حالی که هیچ عکسی از فرزندان و همسری که کشته شدهاند نخواهم داشت، عکسهایشان نیز در انفجارها از میان رفته است.”
“شما تورات را میخوانید و ادعا میکنید دینتان یهودی است، مگر نه؟ من شکایتهایم را در عالم آینده به پیامبر موسی خواهم برد. آیا اینها بدترین قوم بنیاسرائیل هستند که بر ما اینچنین نیروهای ناب میبرند؟ من از رنجهای خودم با مادر ساره مذاکره خواهم کرد و از ظلمهایی که بر من و این سرزمین وقوع یافتهاست، از خدا شکایت کرده خواهم رفت.”
“من همچون همه زنان دیگر، با پای سخت خواهم گذشت، اما بدانید غزه هرگز آوار نخواهد بود. خاک این جغرافیا، حتی زیر سایههای ویرانیها، بذر مقاومت را خواهد کاشت. به یاد داشته باشید که این سرزمین خونین همچنان با قدرت باقی میماند و تا زمانی که قدس آزاد شود و شما ارتش زنان اسرائیل که هر روز صبح پوشاکهای کشتاری بر تن کرده و مرتبکاری خود را برای ارتکاب جنایتهای خونین تجویز میکنید، بدانید که تاریخ هرگز فراموش الشد. روزی خواهد آمد که شما هم زیر آوار این نوع بیرحمی خواهید بود. غزه هرگز تمام نخواهد شد، اما آوارگی شما آغاز خواهد شد.”
اشکهایم را پاک کردم. خبرها ع congressional و بیشتر شدهاند، تلختر و خونینتر. آمار برگزاری شده از شهدا، مانند مادری که پس از از دست دادن فرزند، صورتش را دوباره در لبخند میریزد، و در کنارش تصاویری از غزه نشان میدهد که حالا نه تنها روحیتها بلکه جسدیتها نیز در آسمان بر میا برند.